هویت زن شورشی اعدام شده در ملاء عام معصومه برازنده بود. معصومه را به میدان شهر آوردند. بر گردنش یک تابلو آویزان کرده بودند.
رویش نوشته شده بود او ماموریت بردن جوانان نزد رجوی را داشته است.
او فرمانده یک تیم مقاومت در داخل کشور بود. آنها برنامه های رادیو مجاهد را ضبط و تکثیر و بین مردم شهرشان تکثیر میکردند.
تا اینکه ارتباطش با مجاهدین وصل و به منطقه مرزی اعزام شد. و ماموریت گرفت اعضا و هواداران مجاهدین را به خارج کشور اعزام کند.
معصومه پیک سازمان شد. آخرینباری که بهداخل میرفت گفت:
«خیلی انگیزه دارم تا نفر آخری را هم که باید بیاورم سالم به اینجا برسانم، حیف است این نسل از این رهبری محروم باشد».
پس از چندین بار تردد به داخل کشور سال ۶۶ در منطقه مرزی دستگیر و مستقیما زیر شکنجه رفت.
تا حرف بزند و بگوید دنبال چه کسانی آمده و چه کسانی را برده و خلاصه اینکه طرح او و سازمان برای اعزام چیست و … لب باز کند و بگوید!
با کینه ای که مزدوران نسبت به ماموریت معصومه داشتند شکنجه ها شروع شد.
اگر زنان در جامعه نسبت به مردان امتیازات کمتری در هر زمینه برخوردارند در شکنجه شدن و در زجر کشیدن امتیازشان مساوی است.
هویت زن شورشی اعدام شده در ملاء عام معصومه برازنده بود
شکنجههای وحشیانه درمورد معصومه تا آغاز قتل عامها ادامه یافت، طوری که دیگر هیچجای بدنش سالم نمانده بود.
پشتش کاملا زخمی و کمرش در اثر ضربات کابل کاملا مجروح بود نه میتوانست بخوابد و نه میتوانست روی پاهای که کاملا متلاشی شده بود راه برود.
از معصومه حرفی برای بازجویان در نیامد. او فقط با مجاهدین حرف میزد. بنابراین موضوع به پایان رسید.
با شروع قتل عامها او را نه مخفیانه بلکه در میدان اصلی شهر گچساران به دار کشیدند.
روی سینه معصومه برازنده تابلویی آویخته بودند که معصومه با داشتن آن با حس خوبی جان به جان آفرین تسلیم کرد. این تابلو برازنده معصومه برازنده بود.
رویش نوشته بود این مجاهد ماموریت بردن دیگران نزد رجوی را داشت.
سراسر پشت و کمرش از آثار ضربات کابل مجروح بود، طوری که دیگر قادر نبود روی پاهایش راه برود و با کمک دستهایش خود را اینسو و آنسو میکشاند.
یکی از زندانیان که معصومه را در زندان دیده نوشته است: «صورت معصومه را با اتو سوزاندند و ۳ماه زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار داشت.
ناخنهایش را کشیدند و بر اثر ضربات کابل انگشت کوچک پایش به کلی منهدم شده بود، اما او با روحیه ای عالی همه را تحمل میکرد.
میگفت همین که به من میگویند پیک سازمانی دوباره انرژی میگیرم.
یکبار بازجویی از او پرسید فلانی را میشناسی؟ معصومه پاسخ داد آری، بازجو گفت حتماً از مجاهدین است.
معصومه نگاهی به بازجویش کرد و گفت: خواهر تو را هم میشناسم مگر او هم از مجاهدین است؟
بازجو دیگر حرفی برای گفتن نداشت.
source https://zanan.bashariyat.org/?p=47183